آفتاب
ایستاده در میان آسمان
سایه را لبان تشنه زمین میکده است
بر گیاه و سنگ و آدمی
نیست سایبان دیگری
غیر چتر زرد آفتاب
روی خاک قاچ خورده آن چه سبز می شود
ساقه های تشنگی است
خشت ها و خانه ها است
جوی ها
نای های نغمه ساز غلغل آفرین
گربههای مرده در گلو گرفته اند
ور صدایی از کنار گوشه ها به پاست
باد نیست
خش خش زبان خشک و خاکی درختهاست
در تمام شهر آب
خواب چشمهای بازمانده
شور قصه های تو به تو
واژه لب نیامده پریده است
ابرهای بی ثمر
ابرهای دوره گرد در به در
پرده می کشند روی زخم چشم شهر
ای سرود چشمه سار
ای نوای جاری و نهفته در عروق سرزمین من
ای خروش انفجار
در کدام گوشه بر کدام سنگ عاقبت
می دهی شکاف
با کدام نغمه چنگ خویش ساز می کنی ؟